دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

قول بچه قورباغه



قول بچه قورباغه از اون قول های غیر قابل عمل بود .
آنجا که درخت بید به آب می رسید یک بچه قورباغه ویک کرم همدیگر را دیدند.
آن ها توی چشم ها ی ریز هم نگاه کردند. ..
....وعاشق هم شدند.
کرم رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد.
............................................
قول بده که هیچ وقت تغیر نکنی
قورباغه نادان قول داد ، اما
.........................
این تکه هایی از کتابی به نام قول بچه قورباغه است
که اسم نویسنده اش " جی آنه ویلیز" و " تونی رس"است
شما اگر به جای جی آنه ویلیز و تونی رس بودید در جای خالی چه می نوشتید؟

سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۴

دختری با هزاران اسم

یک روز آذر از خواب که بیدار شد ، دید چیزی دارد ،فرار می کند.با صدای بلند گفت : تو کیستی ؟آن چیز گفت :" من اسم تو هستم" و امان نداد که آذر بقیه حرفش را بزند .آذر با ناراحتی گفت : "حالا دیگر اسمی ندارم "و از آن به بعد دنبال اسمش گشت.برای پیدا کردن اسمش از خانه بیرون آمد.در راه نسیمی به صورتش خورد.نسیم گفت :"اسم تو چیست دختر زیبا"
آذر گفت :"من اسم ندارم"نسیم گفت :"من اسمم را به تو می دهم "آذر قبول کرد و اسم نسیم را گرفت و توی جیبش گذاشت.در راه به پروانه ای رسید.اسم پروانه را هم گرفت و توی جیبش گذاشت.رفت تا به یک گل بنفشه رسید ،اسم بنفشه را هم گرفتو درون جیبش گذاشت.همین طور ادامه داد تا دختری با هزاران اسم شد.وقتی به خانه رسید ،خسته بود ،کمی خوابید.وقتی بیدار شد ،دید اسمش هم کنارش به خواب رفته است .

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

کتابخانه پدرها


من هم پدرم را از کتابخانه پدر ها به امانت گرفتم .پدر من از پر طرفدار ترین پدر هاست . من هیچ وقت پدرم را به کتابخانه بر نمی گردانم . پدر من یک پدر معمولی است . به خاطر همین اگر هم پدرم را به کتابخانه پس بدهم همان کاری را می کنم که "جوزف "کرد ، یعنی پدرم را از کتابخانه می دزدم . جوزف چند تا پدر از کتابخانه به امانت گرفته بود . من هم وقتی کتاب بامزه " پدر هایی که از کتابخانه به امانت گرفتیم " را می خواندم ، همین کار را کردم . این کتاب را " دنیس ولهام " نوشته و آقای فرزاد اکبرپور ترجمه کرده است .. شما هم این کتاب را بخوانید تا بدانید پدرتان را اگر به کتابخانه ببرید چقدر طرفدار دارد.و چقدر طول می کشد که ان را پس بگیرید؟

شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۴

اسنیچ های با ستاره و اسنیچ های بی ستاره


اسنیچ های با ستاره حق داشتند توپ بازی کنند و دور هم سوسیس سرخ شده بخورند، اما اسنیچ های بی ستاره بدبخت نمی توانستند هیچ کار بکنند .تا این که یک روز آقای "سیلوستر مک مانکی مک بین" پیدایش شد و دستگاه ستاره ساز را اختراع کرد و تمام اسنیچ های بی ستاره پول هایشان را دادند و با ستاره شدند . اسنیچ های با ستاره هم عصبانی شدند که همه اسنیچ ها با ستاره شده اند و می گویند :آهای از خود راضی های فیس فیسو!دیگه معلوم نیست که کی کیه چون ما هم عین شما شده ایم حالا می تونیم بریم مهمونی و سوسیس سرخ کرده نوش جان کنیم.
اسنیچ هایی که از قبل با ستاره بودند دردلشان ازخودشان پرسیدند : ولی دیگران ازکجا بفهمند ما ماییم وآن ها آن ها
این خلاصه ای از کتاب " اسنیچ های با ستاره اسنیچ های بی ستاره " است که نویسنده دکتر زیوس و مترجم آن رضی هیرمندی است . این کتاب را خود آقای هیرمندی به من هدیه داده است و برایم نوشته است: برای غزاله سیدآبادی عزیز که خوب می خواند و خوب می فهمد و می نویسد . ها ها ها دلتان بسوزد!