پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵

وارونگی هوا در تولد من


امروز جشن تولد 10 سالگی من است
البته من در روز 14 آذر به دنیا آمده ام ، اما
امسال من و بابا و گیسو تصمیم گرفتیم که
امروز تولد بگیریم.
آخه هر سال موقع تولد من ، بد شانسی می آوردم و
هوا آلوده می شد
و وارونه می شد و مدرسه ها تعطیل می شد
و برای بچه ها سخت بود که بیایند . این بود که
امسال گفتیم با وارونگی هوا مسابقه بدیم و از اون جلو زدم .
تولدم مبارک
این هم یک عکس از خودم

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

وقتی بابای آدم سوتی می دهد

روز پنج شنبه با بابا رفتیم انتشارات افق
جلسه برای کتاب بابا بود که چاپ شده . بابا به من گفته بود که کتاب مناسب سنم نیست
توی جلسه یکی از بچه ها گفت که این کتاب به درد بچه های ابتدایی می خورد
اولین حرف ها که زده شد درباره کتاب قبل از اسلام بود که همه اش نارضایتی بود که خوشبختانه پدر من آن را ننوشته بود
بعد بابا حرف زد . هی دست هایش را تکان می داد. بعضی وقت ها چیز هایی می گفت که همه می خندیدیم
هی سوتی می داد مثلا می گفت وقتی می خواستی نامه بنویسی به عربی حرف می زدی
بعد از این دو نفر از بچه ها از کتاب بابام تعریف کردند
بابا شروع کرد به حرف زدن و دست بردار نبود
او داشت دستی دستی هگمتانه را به اصفهانی ها می بخشید ، اما با اشاره من سوتی اش را فهمید و گفت همدان
بعد هم بچه ها داستان خواندند . بابا هم به شوخی از داستان کسانی که از کتابش تعریف کرده بودند تعریف کرد
فکر نکنید دختر بی ادبی هستم . از بابا اجازه گرفتم و بعدا سوتی هایش را نوشتم . این جلسه های کتاب افق
هم خیلی خوب است.

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

تعداد مطلب



من44 مطلب نوشتم.
شاید کم باشد ولی ما بچه ها درس داریم .

دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

با د کنک


امروزمهمان به خانه ما آمده است.الآن که این را می نویسم دارم می ترکم.
اگر یادتان باشد قبلا یک داستان به نام کسی که فقط می خورد نوشتم .
امید وارم کسی پیدا شود و مرا هم به درخت ببندد ، چون من هم مانند بادکنک شده ا م
روی عکس کلیک کنید تا ببینید .

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

خدا



دارم به 118 زنگ می زنم .
می خواهم شماره ی خدا را بپرسم.

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

من امروز مبصر پیشی ها شدم .


من امروز مبصر پیشی ها شدم .
تعجب نکنید . منظورم از پیشی ها یعنی پیش دبستانی.
شاید به نظرتان مسخره بیاید .اما این هم یک نوع خلاصه کردن است دیگر.
این پیشی هام عجب آدم هایی هستند ها.
یک بار از گفتن پیشی، خوششان می آ ید و میو میو می کنند ویک بار از گفتن این حرف بدشان می آید.
راستی
راستی چندروز است که با تمام بچه های کلاس دوستم.



پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۵

من از هیچکی متنفر نیستم


چند تا از بچه های کلاس با من قهر کرده اند
من خیلی ناراحت هستم
ولی دوست ندارم از هیچکی متنفر باشم
چون تنفر قلب آدم را سیاه می کند

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵

کتابی که حتما آن را بخوانید

خروس جنگی
اگر با گرفتن اولین کلاه کاسکتتان به طرف دختر خاله تان حمله ور می شدید
انتظار داشتید اسمتان را چه بگذارند ؟
خروس مهربان ؟ معلوم است که خروس مهربان نمی گذارند ، اما احتمالا اسمتان را خروس جنگی می گذارند .

خروس جنگی :
نوشته ی "جری اسپینلی" است و ترجمه ی " پروین علی پور" است.
این کتاب هیجان انگیز درباره ی پسری شرور است که با پسری صلح طلب همسایه می شود و همه اش می خواهد او را اذیت کند ، اما فکر می کنید می تواند ؟ من که همه ی کتاب را نمی توانم این جا تعریف کنم . خودتان آن را حتما بخوانید. به درد کوچک و بزرگ هم
می خورد . همه ی خانواده ما از این کتاب لذت برد
من عکس روی جلد تر جمه فارسی کتاب را پیدا نکردم .