دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

با د کنک


امروزمهمان به خانه ما آمده است.الآن که این را می نویسم دارم می ترکم.
اگر یادتان باشد قبلا یک داستان به نام کسی که فقط می خورد نوشتم .
امید وارم کسی پیدا شود و مرا هم به درخت ببندد ، چون من هم مانند بادکنک شده ا م
روی عکس کلیک کنید تا ببینید .

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

اول فک کردم از غصه داری می ترکی
نگو از شکمویی داری می ترکی .
بادکنکت خیلی با مزه بود

۳:۰۸ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home