دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

وقتی بابای آدم سوتی می دهد

روز پنج شنبه با بابا رفتیم انتشارات افق
جلسه برای کتاب بابا بود که چاپ شده . بابا به من گفته بود که کتاب مناسب سنم نیست
توی جلسه یکی از بچه ها گفت که این کتاب به درد بچه های ابتدایی می خورد
اولین حرف ها که زده شد درباره کتاب قبل از اسلام بود که همه اش نارضایتی بود که خوشبختانه پدر من آن را ننوشته بود
بعد بابا حرف زد . هی دست هایش را تکان می داد. بعضی وقت ها چیز هایی می گفت که همه می خندیدیم
هی سوتی می داد مثلا می گفت وقتی می خواستی نامه بنویسی به عربی حرف می زدی
بعد از این دو نفر از بچه ها از کتاب بابام تعریف کردند
بابا شروع کرد به حرف زدن و دست بردار نبود
او داشت دستی دستی هگمتانه را به اصفهانی ها می بخشید ، اما با اشاره من سوتی اش را فهمید و گفت همدان
بعد هم بچه ها داستان خواندند . بابا هم به شوخی از داستان کسانی که از کتابش تعریف کرده بودند تعریف کرد
فکر نکنید دختر بی ادبی هستم . از بابا اجازه گرفتم و بعدا سوتی هایش را نوشتم . این جلسه های کتاب افق
هم خیلی خوب است.