سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

دروغ می گویند که سفید برفی این جوری بود

سفیدبرفی که ازخواب بیدار شد نامادری مهربانش به اوگفت بروبه جنگل کمی سیب بچین
سفیدبرفی در جنگل گم شد
سفیدبرفی رفت ورفت تا به یک کلبه رسید
او به داخل کلبه رفت و دید همه چیز خیلی خیلی بزرگ است
او تعجب کرده بود
درهمین حال نامادریش او را پیدا کرد
داستان این جوری بود

4 Comments:

Anonymous ناشناس said...

غزاله گل من نقاشی پشت قبلیت را تازه الان دیدم. خیلی خیلی زیبا بود و داستان هایت هم روز به روز بهتر می شوند. بوس...مراقب خودت هم باش

۱۱:۳۸ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

سلام غزاله. داری یه پا "ساختار شکن" می شی ها. اینجا معنیش اینه که می زنی زیرچیزهایی که قبلا وجود داشته.
یعنی می گی که " کی گفته اینطور بوده؟" شاید اینطور نیست یه طور دیگه است. خیلی خوشم می آد که داری شک کردن رو یاد می گیری.ما هرچی بزرگ تر می شیم یادمون می ره شک کردن.همه اش می گیم توکتاب این رو نوشته، پس حتما درسته... خوشم اومده ازت
از راه دور و ندیده دوستت دارم ...

۴:۵۱ بعدازظهر  
Blogger Sima said...

سفید برفی اصلاً سفید بود؟
قصه هات خیلی خوبن.

۹:۰۸ قبل‌ازظهر  
Blogger Sima said...

سفید برفی اصلاً سفید بود؟
قصه هات خیلی خوبن.

۹:۰۸ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home