سیندرلا نا مادریش را دوست داشت . او هم همین طور
سیندرلا را دوست داشت
نا ما دری سیندرلا نمی خواست او به آن جشن برود ، چون ممکن بود شاهزاده او را انتخاب کند
آخر شاه و شاهزاده بد اخلاق و بدجنس بودند . سیندرلا می گفت :"خیلی سخته که به اخلاق آن ها عادت کنم"
داستان این جوری بود . تازه من خودم نوشته بودمش
1 Comments:
بابا تو یه پا فمینیستی واسه خودت خانوم! من این داستان سیندرلا که تو نوشتی رو بیشتر دوست دارم. :-)
ارسال یک نظر
<< Home