شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۴

دوروغ می گویند که داستان سیندرلا این جوری بود



سیندرلا نا مادریش را دوست داشت . او هم همین طورسیندرلا را دوست داشت
نا ما دری سیندرلا نمی خواست او به آن جشن برود ، چون ممکن بود شاهزاده او را انتخاب کند
آخر شاه و شاهزاده بد اخلاق و بدجنس بودند . سیندرلا می گفت :"خیلی سخته که به اخلاق آن ها عادت کنم"
داستان این جوری بود . تازه من خودم نوشته بودمش

1 Comments:

Blogger Sima said...

بابا تو یه پا فمینیستی واسه خودت خانوم! من این داستان سیندرلا که تو نوشتی رو بیشتر دوست دارم. :-)

۸:۰۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home