پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

ماه پیشونی تو قصه شاه زاده و نخود چه کار می کند

قصه شاهزاده و نخود که یادتان هست؟
کی گفته شاهزاده فهمید که زیر 20 تا تشک و 20 تا لحاف که همه اش می شود 40 تا از این خرت و پرت ها یک نخود خوابیده؟ این آقا نخود بود که فهمید یک شاهزاده اون بالا خوابیده . اصلا شاهزاده خانم با شاهزاده ازدواج نکرد. چون مدت ها بود که پس پادشاه با ماه پیشونی ازدواج کرده بود.
ماه پیشونی
شاهزاده قصه ماه پیشونی را خواند. به فکر ازدواج با او افتاد. بلیت هواپیما گرفت و به ایران رفت.
قبل از این که به ایران برسد گفت: اوه از ما شاهزاده ها هم پول می گیرندو به ما هم رحم نمی کنند، بی رحم ها!
بعد از این که به ایران رسید ، دنبال ماه پیشونی گشت تا اون را پیدا کرد.یک بار هم باربی را با ماه پیشونی اشتباه گرفت . بعد ها که ماه پیشونی را پیدا کرد از کارت " برید عقب من پسر پادشاه هستم" استفاده کرد .
جشن عروسی
در عروسی شاهزاده و ماه پیشونی دستور داده شده بود نوچوفسکو بپزند. بعد از رقص روی میز سالن فقط سوپ جو به عنوان پیش غذا حاضر بود.بعد شام حاضر شد. حالا نوبت دسر بود و ماه پیشونی منتظر یک اتفاق جالب بود که نمی افتاد
زندگی متاهلانه
خوب آقای پسر پادشاه شما باید به فکر کاری آبرومند باشید و توی قصر به فکر بخور و بخواب نباشید. نباید شب ها به تنهایی مطالعه کنید . ساعت تمرین شمشیر بازیتان را کنسل کنید. دوره شاهزادگی تمام شده.
نجاری
پسر پادشاه پسر پادشاه حالا نجاری می کرد.چقدر لذت بخش نیست که روی یک تخت چوبی کج و کوله و توخالی بخوابی. پس نجاری بی نجاری
آشپزی
حالا آشپز مشهور غذای درست کرده اش را روی میز گذاشت. نباید بگویندآشپز که دو تا شد، آش یا شور می شود یا بی نمک. باید بگویند آشپز که بلد نباشد آش یا شور می شود یا بی نمک
هر کسی را بهر کاری ساختند
این را ماه پیشونی می گوید. شاهزاده ها به درد بخور و بخواب می خورند.
شاهزاده خانم
ممکن است بپرسید شاهزاده خاتنم چه شد. شاهزاده خانم هم قصر را ترک کرد.

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

شیطون بلا این سوژه ها رو از کجا می آری بگو ما هم یا بگیریم

۶:۲۲ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

واااااای!
:D
آفرین! آفرین! آفرین!
کلییییی کیف کردم!
این کارت " برید عقب من پسر پادشاه هستم" خودش شاهکار بود.
و قضیه‌ی آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک. حق با شماست
:))
به این من که فکر نکرده بودم. دقیقا، آشپز که بلد نباشد آش یا شور می‌شود یا بی نمک.
قصه ی فوق‌العاده‌ای بود.
واقعا دست‌مریزاد.
چه خوشحالم که امشب اینجا را خواندم.
سرخوش باشید امیدوارم همیشه.

۳:۲۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home